از آن صبح قریب، آن نور، اگر روزی خبر سازند
جوان و پیر جان ها را، به رسم سر بیفشانند
زمین پر شد به ظلم و جور، ای خورشید پشت ابر
املأها به قسط و عدل، گو جانها طرب تابند
طلوعی کن، شبان افروز، یاران را بهاری باش
بیا کز چشم بیمارت، هزاران درد بر چینند
به پای دولت عدلت، خراسانی ترین یاران
سیه رویان عالم را، ز تاب و تب بیندازند
برای رؤیت رویت، ز خونستان خوزستان
ز باغ لالهی ایران، شقایقها به پا خیزند
حریم زینبستان را، حرامی چون به چشم آرد
هزاران آریو برزن، به تن سر بر نمی تابند
به ایران باز اگر تازد، سکندر با چهل لشکر
هزار عباس برخیزند و بنیادش براندازند
شهریور ۱۳۹۷
سبحان نظری